تعطیلات

ساخت وبلاگ

مریضی و سرماخوردگی خیلی هم سرماخوردگی نبود! همیشه موقعی که فشار روانی زیاد است بدن من از لحاظ ایمنی شدیدا افت می کند. بعد چند روز از پا در می آید یا مثل این دفعه تب و لرز می کند با سرفه و آبریزش از اقصا نقاط صورت و می رسد به آنجا که کلا صدا می رود و فقط سیما داریم!

شاید باورتان نشود ولی واقعا ناراحت نبودم که مریضم. حتی خوشحال بودم که "آخ جون، استعلاجی!" باور کنید سرم به جایی نخورده! ساقی ام را هم عوض نکرده ام! :// فقط دلم می خواست چند روزی خانه باشم و روز بخوابم و شب بخوابم... و در حال نشستن و ایستادن بخوابم... بیدار شوم و بی دغدغه آنتی هیستامین های خواب آور بخورم و این بار در حال غذا خوردن و راه رفتن بخوابم... شب مثل آدم های متمدن بروم مهمانی و رستوران و از طبقه 11  نگاه کنم به شهر که زیر پایمان پهن شده و فکر کنم که از چنین شهری چنین ظلمت و تاریکی بعید است! بروم کلاس زبان و به صحبت های استاد عزیزم که تازه از پاریس یا به قول خود عزیزش "پَقی" آمده گوش کنم و دلم هوای پَقی کند... با یلدا و عسل کلیپ رقص درست کنم و برای کادوی تولد مریم سایت های مختلف را زیر و رو کنم و نتوانم چیزی برایش بخرم و کلی خرت و پرت برای خود بپسندم و از ترس این که کار دست خودم بدهم سریع از سایت ها بیایم بیرون!

بالاخره صبح شنبه در حالی که هنوز صدایم در نمی آید، کمرم گرفته و سرفه های عجیب غریبی می کنم بروم سر کار.

ولی این بار در قامت آدمی که از تعطیلات برگشته...

دل پیچه...
ما را در سایت دل پیچه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1aftabparastb بازدید : 134 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 21:03