طرح

ساخت وبلاگ

یک ماه و نیم از این وضعیت می گذرد. از این وضعیت صبح ساعت 7:30 سرکار رفتن و شب ساعت 8 شب برگشتن خانه! می شود روزی تقریبا 12 ساعت کار... تا یک جاهایی هم با قدرت پیش رفته ام ولی انگار ناگهان بدن آدم از انرژی خالی شود! گاهی فکر می کنم به جای راه رفتن دارم روی زمین می خزم. عصرها چشمم به ساعت خشک می شود و این عقربه های لعنتی تکان نمی خورند و پیش نمی روند و فکر کردن به این که این وضعیت تا 4 ماه دیگر هم ادامه خواهد داشت اشک به چشمانم می آورد.

دلم یک تغییری، تنوعی، چیزی می خواهد. یک آن می زند به سرم و مثل خیلی تصمیم های این مدلی دیگرم سریعا پیام می دهم در گروه دوستانم که می خواهم آخر فروردین یا اردیبهشت یا یک وقتی بروم سنگاپور یا هند یا یک جای دیگر... کی میاد؟

بیتا اعلام آمادگی می کند و حالا تفریحم این است که مواقع بیکاری تور و هتل سرچ کنم. در حالی که اصلا نمی دانم با توجه به این که در دو ارگان دولتی کار می کنم امکان مرخصی گرفتن از هر دو در یک زمان وجود خواهد داشت یا نه! آخرش هم چشمم آب نمی خورد جایی برویم...

مدتی است دلم می خواهد یک کاری انجام بدهم که نمی دانم چیست! دلم می خواهد جایی بروم که نمی دانم کجاست! خیلی بد است فکر کنی دلت می خواهد تغییری ایجاد کنی و کسی هم نیست که جلویت را بگیرد ولی خود تنبل بی عرضه بی همتت کاری نمی کنی!

از آن طرف فشار کار که بالا بود و از قبل هم توی کارهای خودمان مانده بودیم. آن وقت دیروز مدیر بیمارستان زنگ زده که بعد از "او" که طرحش تمام شد و رفت بیمارستان مسئول امور دارویی ندارد و کار گیر کرده و فعلا دست خودم را می بوسد!!! این تماس همان آخرین قطره گنجایش کاسه صبرم بود که لبریز شد... حتی فکر کردن به این که مجبور باشم بروم توی آن اتاق بنشینم هم اشک به چشمانم می آورد. به هر زبانی، ترفندی، هنری بلدم افعال نتوانستن، نشدن و نخواستن را برایشان صرف می کنم... می گوید "یکی دو روزم بیای کافیه. فقط باید فاکتور خریدا رو امضا کنی و بری بخشا بازرسی!!!" ما هم باورمان نمی شود که همچین شخص با تجربه ای چطور انتظار داد ما کاغذهایی که هم بار مالی دارد و هم اینکه خدای نکرده اگر فردا، پس فردایی توی بخشی دارو کم بود یا تاریخش فلان بود یا ... و مریضی یک مو از سرش کم شد همه یقه ما را می گیرند را بدون این که دقیقا در جریان باشیم که چیست و چگونه است فقط امضا کنیم و برویم!!! حقوقمان را هم که خدای ناکرده زیاد نمی کنند! فقط سعادت خدمت رسانی نصیبمان می شود. رییس شبکه هم فرمودند همین است که هست و فعلا چند ماهی بساز! چهارشنبه هم قرار است کسی که ما اصلا حوصله دیدنش را نداریم بیاید کار را به ما تحویل بدهد و برود... آن وقت وقتی ما می گوییم "طرحی خاک بر سر" همه ما را دعوا می کنند که چرا این طور می گویی! بله یک نیروی طرحی واقعا خاک بر سر است که هر کسی از راه می رسد برایش تعیین تکلیف و دستور صادر می کند...

همه اش توی ذهنم هست که دارد کارد می رسد به آن استخوان "من شاهد نابودی دنیای منم" و به آن نقطه ی" باید بروم دست به کاری بزنم..." نشسته ام توی اتاق و در را بسته ام. چاره داشتم لامپ را هم خاموش می کردم که اصلا کسی نداند هستم. دلم می خواهد بروم زیر میز بنشینم و یک دل سیر گریه کنم.

توی درمانگاه هم دوست عزیزی که خودش از ابتدا ما را معرفی کرده رفته اعتراض کرده که چرا بنده که شیفت عصر هستم یک روز در هفته صبح هم می روم سر کار! رییس درمانگاه هم به جای این که بگوید چون اگر نیاید نه  per case اش پر می شود نه ساعتش! تندی ما را از شیفت صبح خارج کرده که حساسیت ایجاد نشود!

حالا هم درست است که "غلط کردم" را برای چنین روزی گذاشته اند ولی ما همچنان از ترس "من که گفتم" ها و "آخرش به حرف من رسیدی" ها زبان به دندان گرفته ایم و دم نمی زنیم. چاره ای هم نداریم. بالاخره دو سال طرحمان اول آخر باید می گذشت... ولی دلیلی ندارد که خودمان توی خلوت و قایمکی از این فکرها نکنیم که "این اسمش زندگی نیست!" و "این زهرماری که دارد این طور می گذرد اسمش جوانی مان است!"

حالا این ها را می نویسیم تا ثبت شده باشد و یادمان بماند روزی روزگاری به چه نکبتی افتاده بودیم و باز هم یادمان بماند که روزی روزگاری در حالی که به گل نشسته بودیم به خودمان قول داده ایم که بعدها وقتی این طرح لعنتی تمام شد و وقت سر خاراندن پیدا کردیم فقط و فقط و فقط یک جا کار کنیم و دیگر هرگز چنین بلایی به سر خودمان و زندگی عزیزمان نیاوریم... می نویسم که یادم بماند کار کردن در محیط دولتی چطور بود و علارغم این که هنوز درمانگاه را باید نگه داریم که یک آب باریکه ای برای زنده ماندن دستمان باشد، هدفمان نه استخدام در هیچ ارگانی، که اندوختن توشه و در نهایت استقلال و رهایی از این وضعیتی باشد که به معنای واقعی مناسب ما و روحیات ما نیست.

دل پیچه...
ما را در سایت دل پیچه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1aftabparastb بازدید : 127 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 21:03