Dare to Dream

ساخت وبلاگ

گفته بودم که دلم سفر می خواهد... گفته بودم با یکی از دوستانم قرار است برویم... بعد هم گفتم که دوست جانمان دبه کرده و برایمان گربه رقصانی می کند... و البته این را هم گفته بودم که زده ام به سیم آخر و می خواهم تنهایی بروم!! ولی راستش را بخواهید عمرا فکر نمی کردم جراتش را داشته باشم!!! باورتان بشود یا نه به حد مرگ ترسیدم و استرس گرفتم. ولی فلسفه ی من در این گونه مواقع این است که خوب فکر کنم و تحقیق و تحلیل و ... ولی همین که به نتیجه رسیدم و تصمیمم را گرفتم باید در کمتر از 24 ساعت عملی اش کرده باشم! نمونه بارزش را در ماجرای خرید پیانو تعریف کردم. کلا تصمیم هایم را یا باید مدل انتحاری پیش ببرم یا بگذارم لب طاقچه خاک بخورد!

خلاصه این که نزدیک 10 روز تحقیق کاااامل داشتم. اولش قصد داشتم کوچ سرفینگ کنم. با 3 نفر از بومیان مکاتبه کردم که در مقصد همدیگر را ببینم. راجع به هر 3 نفرشان کلی تحقیق کردم که ماجرایش را سر فرصت خواهم نوشت. راستش را بخواهید سفر تنهایی آن هم به ولایت خارج از کشور مرا می ترساند! ولی دیدم اول آخر پیدا کردن همسفر سخت تر از آن است که بشود رویش حساب کرد. آخر برای سفر سه چیز ضروری است:"پول، وقت، اشتیاق" و متاسفانه علارغم تلاش بسیاری که داشتم نتوانستم شرایطی را پیدا کنم که خودم و دوستانم همزمان این سه را با هم داشته باشیم. دیدم در این مساله بخصوص با تنها کسی که آبم توی یک جوب می رود خودم هستم!

 خودم بسیار پایه هستم! خودم را تنها نمی گذارم و حداقل در 2 مورد اول (پول و وقت) همیشه با خودم هماهنگم. در مورد "اشتیاق" البته نوساناتم زیاد است! منتها وقتی با خودم می روم سفر باید حواسم باشد این خودی که دنبال من آمده خسته نشود. حوصله اش سر نرود. مراقبش باشم. خودش را لعنت نکند که با من آمده سفر... بیش از این نترسد... بلایی سرش نیاید و ... کم چیزی که نیست! یک نفر آدم غریب است توی مملکت غریب که به اعتبار و اعتماد به من آمده! ولی از قدیم گفته اند مرد را در سفر باید شناخت. محک خوبی است که این خودی که همیشه همراه خودم این ور و آن ور می کشانم را بهتر بشناسم.

شر و ور است یا هر چه را نمی دانم. ولی من جدی اش گرفته ام. اولین کسی نیستم که همچین کاری می کند. ولی احتمالا ترسوترینشانم! و دائم توی دلم خالی می شود. ولی علارغم تمام تردیدها و وحشت ها و ... بالاخره امروز کمربندم را محکم بستم و رفتم بلیطم را خریدم: تعطیلات خرداد ماه... 7 شب و 8 روز... کوالالامپور...!

این مدل سفر رفتن یک جورهایی مثل برآورده شدن یک آرزوست. آن هایی که مرا از نزدیک می شناسند می دانند چه می گویم. آرزویی که من خیلی وقت است شاید همه امکانات لازم برای برآورده کردنش را دارم به جز جراتش را! این است که قصد دارم به تفصیل راجع به آن بنویسم. قدم به قدم و مرحله به مرحله... فکر می کنم شاید در موضوع و جزئیات تفاوت هایی وجود داشته باشد ولی این داستان می تواند داستان خیلی ها باشد. خیلی هایی که می ترسند جرات پیدا کنند! اصلا حتی می ترسند بخواهند! البته من هم می ترسم. بله... هنوز می ترسم. هنوز هم مرددم. ولی علارغم همه این ها می روم که انجامش بدهم!

در هر حال اگر دوست دارید توی دلتان بگویید "عجب دختر کله خرابی است" یا ... مختارید. ولی خواهش می کنم صدایش را من نشنوم. چرا که با توجه به این که تا حالا کسی از اطرافیان بنده دست به انجام چنین کاری نزده و خانواده هم سکوت تام اختیار کرده اند که بعدا راجع به آن خواهم نوشت، شدیدا نیاز دارم از دیگران بشنوم که کارم صحیح است! خواهشمندم اگر چنین دیدگاهی دارید دریغ نکنید...

 

“Twenty years from now you will be more disappointed by the things that you didn't do than by the ones you did do. So throw off the bowlines. Sail away from the safe harbor. Catch the trade winds in your sails. Explore. Dream. Discover."

Mark Twain.

 

 بیست سال بعد، از کارهایی که نکرده ایی بیشتر پشیمان خواهی شد تا کارهایی که کرده ای. پس قایقت را آماده کن. بادبانها را برافراز . از بندرگاه امن سفر کن و دور شو. بادهای نیرومند را در بادبانها بینداز. سیاحت کن، رویا بباف و به دست آر.

مارک تواین 

دل پیچه...
ما را در سایت دل پیچه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1aftabparastb بازدید : 139 تاريخ : يکشنبه 31 ارديبهشت 1396 ساعت: 8:56